قسمت دوم داستان رویای بیداری




شعر های احساسی و زیبا و جملات عارفانه

 رسیدم خونه و لپ تابم رو روشن کردم و زدم توی فیس بوک اردلان اما تا اون صفحه باز شد دهن منم باز شد...

 

============================================

وای نه نه نه خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی بد شد...

حالا باید چیکار کنم؟؟؟

سریع رفتم سراغ گوشی و به فاطی 2 زنگ تا گوشی بر داشت بدون سلام کردن گفتم:فاطی فاطی فیسبوک تو هم فیلتر شده؟؟؟

فاطی2:اره .وای خیلی ناراحتم میگی چیکار کنیم؟؟؟

من:من که دارم روانی میشم من فقط از طریق فیسبوک میتونستم بفهمم اردلان کی میاد ولی الان ئیگه نمیدونم

فاطی2:تو خودت مگه نگفتی که فردا میاد؟؟ها؟؟

من:چرا گفتم یعنی خودم دیدم که نوشته بود اما امروز یکی از بچه های کلاسمون گفت که قبل از این که بیاد مدرسه فیس بوک رو چک کرده و اردلان اون تو نوشته اومدنش تاخیر پیدا میکنه ولی نگفته بود که کی میاد...

فاطی2:ای بابا حالا صبر کن یه فیلتر شکن بخر راخت مستونی بری من خودم هم باید بخرم..

من:ای بابا جه فکرا میکنی ...حالا فیلتر شکن کو که من بخرم

فاطی2:خودمم هم نمیدونم...دیگه حالا کاریش نمیشه کرد

من:خیلی خوب یاشه پس فعلا بای

فاطی2:سعی کن زیاد بهش فکر نکنی هم من میدونم هم خودت که اینها همه رویاست و هیچ وقت نمیرسی بهش پس سعی کن فراموشش کنی.بای

من:بااااااااااایییییییییی

وای احساس مسکنم که فاطی2 راست میگفت یعنی من باید فراموشش میکردم نه این اوجوری دیگه نمیتونستم زندگی کنم اره اینها فقط رویاهای پوچه  اومدم لباسم رو بپوشم برم خونه فاطی اینا نه این فاطی2 فاطی اون یکی من و اون واقعا مثل دو تا خواهر بودیم برای هم و من تمامحرفای دلم رو براش میزدم راه بین خونه من و اون 5دقیقهمیشد من این راه کوچولو رو خیلی دوست داشتم هوا ابری بود امکان داشت هر لحظه بارون بباره منم که عاشق قدم زدن توی بارون بودم اصلا برام مهم نبود که بارون بیاد و خیس بشم ذلم میخواست زیر بارون گریه کنم چون گریه زیر بارون پنهون بود و عشق منم پنهون بود یهو بارون شروع به اومدن کرد من تعادلم رو از دست دادم و خوردم زمین بعد دوباره بلند شدم و زدم زیر گریه اخه گریه برای کی؟برای چی؟برای چیزی که نمیتونستم بدستش بیارم؟اره من واقعا دیونه شده بود...رسیدم خونه فاطی اینا یک بار زنگو زدم فاطی برداشت و گفت بفرمایید؟من:منم فاطی.یاسمن

فاطی:یاسمن توی بیا تو

من:تو در رو باز کن تا منم بیام 

فاطی:دییییییییییییگگگگگگگگگگگگگگگگگ{صدای باز کردن در}

رفتم داخل کسی خونشون نبود رفتم تو که تا فاطمه رو دیدم زدم زیر گریه اون شروع کرد به دلداریم دادن بعد هم گفت شروع کن بگو جریان چیه؟منم تمام ماجرارو براش تعریف کردم اون گفت...

                                                                پایان قسمت ذوم

نظر یادتون نره


نظرات شما عزیزان:

طاهره
ساعت15:39---29 فروردين 1392
عالی بود عزیزم

البته بگم الان نخوندما

فقط دیر نظر گذاشتم

پاسخ:قربون تو عزیزم


sabrina
ساعت11:24---29 فروردين 1392
من ک ن گذاشته بودم چرا نیس؟؟؟
پاسخ:نظرت نیومده عزیزم..یه چند روزی سیستم نظر دهی وبلاگم قاطیده بود.. الان دوباره نظرتو بگو


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوع : <-TagName->
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:قسمت دوم رویای بیداری, 16:40 |- رویای خیس -|

قالب های سجاد تولز